با شوهرم تو ماشین بودیم توی کوچه البته شوهرم ی چیزی گفت منم ذوق کردم لپشو ماچ کردم دیدم ی پیرزنی داره میکوبه رو پنجره پنجره رو ک وا کردم شروع کرد یه بد و بیراه گفتن 😐تو دلت به حال پدرت نمیسوزه اینجا داری با مرد نامحرم خوش وش میکنی شوهرم همش بهش میگفت حاج خانم ایشون زنم هستن منم عصبی شدم نگاه صورتش کردم گفتم دوس پسر ی چیزی بگم شوهرم نگاهم میکرد منم ی ماچ از لب. ش گرفتم خندیدم 😐
زنه هم هیچی نگفت رفت
خواستم بگم تورو خدااااا قضاوت نکنید