داداشم با خاهر شوهرم رابطه داشت دوست بودن باهم دختر عمو پسر عمو بودن حتی دختر عموم گفت رابطه کامل هم داشتن باهم داداشم خیلی دوسش داشت و قرارشون ازدواج بود
بعد داداشم پشیمون شد کلی اصرارش کردم که دختره گناه داره حالا که اینکارو کردی برو عقدش کن گفت الا بلا ن چون بهم خیانت کرده منم نمیخامش
خلاصه یکی دوماهیی ول کرد رفت کرج ما مشهد زندگی میکنیم کلا نیومد مشهد دوماه بعد اومدم گفت با ی دختر اشنا شدع و بریم خواستگاری ما گفتیم بابا تو کمتر از دوماهه که میشناسیش تصمیمت خیلی عجولانس گفت ن
یا همین یا هیشکی
خلاصه مامان و بابام رفتن خواستگاری و همچی سریع پیش رفت عقد کردن
خانواده خیلی پولداری بودن و دختره خیلی خوشکل بود اصلا ب ما نمیخوردن ما وضع مالیمون خوب بود اما بازم در حد اونا نبودیم
چند روزی خانومش اومد خونه مامانم
دختره خیلی بی حیا بود😶
خیلی یعنی بیش از حد ی لباس آستین دار میپوشید از جنس تور قشنگ لباس زیرش مشخص بود کل بدنش مشخص بود جلو بابام و شوهرم
تو جمع میشست از خاطرات دوست پسر قبلیش میگفت ک اونموقع ها معروف نبوده الان ی خاننده معروفه