بعد بهم گفت دخترم شماره ای از خونت داری که
به پدرت اطلاع بدیم و اگه چیزی یادت نمیاد بریم پیش پلیس
منم گفتم چی پلیس نه من خوانواده ای ندارم هیچ جایی رو ندارم
اونم گفت میتونی مدتی کنار ما بمونی دختر و اینجا کار کنی منم بااشتیاق فراون قبول کردم
و توی اون خونه احساس امنیت میکردم
وکارمو خوب انجام میدادم و غذا میپختم