من خودم خیلی حسرتا تو دلم
من خونه بابام این قدر بد بختی کشیدم همش هر روز باید لوبیا پخته میخوردیم
یادمه یه مسابقه بود سر صف مدرسه سیب میبستن به نخ هر کی زود تر گاز زد اون برنده ست من هیچ وقت خونه بابام حتی میوه نداشتیم بخوریم که وقتی اون سیبا رو میدیدم من فقط از دهنم قورت میدادم دلم میخواست بزنم زیر گریه
حتی نون غازی بچه ها هم اشک منو در میآورد از نداری
بابام پولدار بود خیلی پولدار ولی خسیس بود هیچ وقت برا ما خرج نمیکرد مامانم هم همیشه مریض بود وقت نمیکرد به ما برسه تازه بابام حتی به مامانم هم نمیرسید دکتر نمیبردش چه روزای عنی بود