دیوونه م کرده از صبح منو این وروجک تنها هستم اولش که از خواب بلند شد دید مامانم نیست یه عالمه گریه و جییغ، زنگ زدم مامانم باهاش حرف زد اروم شد بعدش هعی بهونه گیری میکرد این چیزو می خوام اون چیزو می خوام هعی میرفت از تو کمد لباس هاشو در میاورد یکی یکی میپوشید بعدشم رفت سراغ لوازم ارایشی مامانم بهش میگم بیا با هم بازی کنیم میگه تو بازی بلد نیستی الانم میگه منو ببر پارک هر وقت باهاش تنها میشم همین وضعیت رو دارم چیکارر کنم با این خواهررر فضووول