خاهرا منو مامانم داشتیم راجب پدرم صحبت میکردیم که یه اتفاقی واسش افتاده که نمیخایم به هیچ وجه کسی بفهمه خیلی واسه پدر مادرم مهمه این موضوع بعد منو مادر شوهرم تو یه ساختمونیم یه انباری دیوار به دیوار خونم هست که اگه بلند حرف بزنیم یکم صدا رد میشه بعد من داشتم همین جوری حرف میزدم با مامانم تلفنم که قطع شد دیدم برق انباری روشنه رفتم دیدم مادر شوهرم داره وسایل هاشو جا بجا میکنه ازش پرسیدم کی اومده گف و یه نیم ساعت پیش یعنی همه حرفتمو شنیده من حواسم نبود آخه اصلا صدای در انباری رو نشنیدم میترسم حرفامو شندیده باشه چه خاکی برسر بگیرم؟ 🤕🤕🤕🤕