برادر شوهرم خیلی به حرف زنش گوش میکنه دوتا خونه دارن ولی ماشین نداشتن خیلی سعی کردن بخرن ولی نتونستن مادرشوهرن خیلی اصرار کرد یکی از خونه هارو بفروشن ولی جاریم قبول نمیکرد حالا برادر شوهرم تصمیم گرفته یکی از خونه هارو ک تو شهرستانه بفروشه چون زنش بهش اجازه داده مادرشوهرم بابت این موضوع خیلی ناراحت بود میگفت تا زنت گفت فروختی من میگفتم گوش نمیکردی این حرف به گوش جاریم رسیده پیش مادرشوهرم با خنده میگفت مامان جون ناراحت نشو ما فکر کردیم میتونی ماشین بخریم ولی حرص رو میشد از چشمای جاریم خوند