پدر من با ازدواجمون مخالف بود بدلیل اینکه میگفت درامد شوهرم کمه
ولی ازدواج کردیمو خدا رو شکر راضی هستم
بابام همیشه میگفت نه چون تو شاغلی،شوهرت برا همین اومده خواستگاریت
یعنی این حرفش یک درصد هم واقعیت نداره چون شوهرمو میشناسم
خلاصه امروزرفتیم بیرون تفریج،بعد شوهرم تمرین رانندگی میکرد نشست تو ماشین گفت پس من برم تمرین
بابام دست تکون داد گفت باشه برو زبل خان
حالانمیدونم این تیکه بود ب شوهرم ک مثلا زذنگب کردی با دخترم ازدواجکردی یا نه
چون ماشین با کمکه خودم خریدیم ...هم پول من هم شوهرم
نمیدونم چجور برداشت کنم