چه بگویم غزلم تاب ندارد از عشق
چه بدانم مثنوی راه ندارد جز عشق
من که شیدا شده ام بار دگر
از تو چون گویم به صد جایِ دگر
رُخ رخسارت چنین میغِ سوارست
که ُرخم تاب جدایی به سواری ندهد
ندهد دل اندکی فرصت رسوا شدنت
چو فرو رفت در آن عاطفه ی پیدا شده ات ...!
Me#