2733
2734

سلام قشنگا اول این تاپیکمو بخونین برای ابزار علاقه امیره❤👇🏻

https://www.ninisite.com/discussion/topic/6135271/حس-شیشم-کار-دستم-دادابراز-علاقه-کردچیکارش-کنم



چهارشنبه مامانبزرگم اینا و یکی از داییام با زنش خونمون دعوت بودن
عصر مادربزرگ امیر زنگ زد خونمون گفت میخوایم بیایم خونتون
ماهم فک کردیم عیددیدنیه
امیر هم بهم گفته بود میام خواستگاریت ولی نمیدونستم انقد زود
وقتی اومدن دیدیم گل و شیرینی دستشونه😑🤦🏻‍♀️
دیگه نشستن مادربزرگش گفت امیر ما دلبسته مهرو شده دیگه ماهم گفتیم کی بهتر از مهرو الانم که عیده بیایم خواستگاری
یکم بزرگا باهم حرف زدن منم هنگ بودم جدی نگرفتم اصلا🤦🏻‍♀️

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2731

کو عکس 

بعضی شبا عجیب دلتنگت میشم نمیدونم واقعا نمیدونم به هر دری زدم که قسمتم بشی اما نمیشه من از خدا فقط یه چیز میخوام اونم لحظه ای که خودمو توی لباس عروس دیدم حداقل با اونی که دوسش دارم باشم میدونی از اون دردناک تر چیه؟؟؟تو حتی نمیدونی من حاضرم برات تک تک استخون هامم بدم یادت باشه هیچکس اندازه من نمیتونه دوستت داشته باشه این چند بیت شعر تقدیم به خودت عزیزترینمA❤️میخوام بدونی که دلم داره برات پر میزنه🕊مثل یه داروغه شبا به هر دری سر میزنه 🥺وقتی میای با اون چشات دنیامو پر نور می کنی💫غصه ی تنها موندن و از دل من دور می کنی 🥹عمری اگه نگات کنم از دیدنت سیر نمیشم😍بدون که عشق تو زده خیمه به صحرای دلم 🫀اگر که باور نداری گوش کن به حرفای دلم...

نشسته بودیم با آبجیم و آبجی کوچیک امیر حرف میزدیم

چای هم داداشم آورد😂😂😂

بعد گفتن این دوتا برن باهم صحبت کنن رفتیم اتاق منو آبجیم

هیچی نمیگفتیم اون هی نگام میکرد منم خودمو میزدم به اون راه

بعد گفت دیدی به دستت آوردم

گفتم خیلی زود اومدی من اصلا فکرشم نمیکردم

گفت دیگه نتونستم صبر کنم

و خلاصه درمورد کارامون و شرایطمون حرف زدیم

و اونام رفتن گفتن فردا زنگ میزنیم

شام هم نموندن

2738

بعد اینکه رفتن بابا مامانم با مامانبزرگ بابابزرگم حرف زدن درموردشون

منم فکر میکردم

بهم پیام داد گفتم دارم فکر میکنم

گفت باشه فقط سعی کن مثبت باشه😂😂😂

دیگه حرف زدیم با خانوادم و پنجشنبه ظهر مادربزرگش زنگ زد

مامانم گفت نظرمون مثبته ولی فعلا آشنا بشن و عقد اینا نباشه

اونام گفتن باشه پس فردا نشون میاریم ما گفتیم حالا عحله ای نباشع

گفت نه دیگه امیر میگه نشون ببریم


منم دیگه مونده بودم چیکار کنم برنامه ریزی کردیم

اول مهمونامونو دعوت کردیم

غذا سفارش دادیم

بعد منو گذاشتن آرایشگاه مامانمو داداشام و آبجیم رفتن امامزاده حسن لباس گرفتن

منم یه لباس قبلا برای عید سفارش داده بودم که عکسشم میزارم اونو پوشیدم

رفتم آرایشگاه موهای صورتمو لیزر کردم چون بار اولمه و بند بندازم جوش میزنم

دیگه تا پنجشنبه شب همه خریدا و کارارو کردیم

ژله و سالاد گذاشتیم

عزیزم شما میدونی چجوری لینک عکسو به متن تبدیل کنم؟؟؟ میدونم سایت درست شده

قسمت ارسال نظر یه سنجاق شکل هست ک به دو قسمت تقسیم شده 

قسمت اول لینک و بزار وقسمت بعدی متنتو وارد کن و بعد اضافه کردن و بزن

بعد از این همه باران خون بالاخره پیداش میشه رنگین کمون🖤🌈🕊

امروز صبح بیدارشدم خونه رو جارو کشیدیم و گردگیری و ...

من آرایشگاه نرفتم دیگه خودم یکم آرایش کردم گفتم زیاد تغییر نکنم شال میخواستم سر کنم موهامم نیاز به درست کردن اینا نداشت

شبم دیگه مهمونای خودمون اول اومدن

بعد اونا اومدن انگشتر نشون آورده بودن

بابای امیر و خواهراش (دوتا خواهر داره و مجردن) یه دستبند طلا دادن

مادربزرگش ۵۰۰ تومن

مادربزرگ و پدربزرگ منم ۵۰۰

عمه ها و عمو ، خاله ها و دایی های منم ۲۰۰ دادن

خانواده منم یه ساعت برای امیر گرفته بودن

۵۰۰ تومنم به من دادن


2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز