صبح بهش گفتم امشب بریم هم دور بزنیم هم شام بریم بیرون زود از سرکار بیای بهم قول داد باشه بعد الان ساعت ۸ اومده خونه و خوب خودشم خسته کرده که دیگه نمی تونیم بریم بیرون حالا اینکا به کنار از موقعی که اومده رفته تو اینستا عین خیالشم نیست که به من قول داده حداقل یه معدرت خواهی اینکه فردایی پس فردایی میریمی هیچی نمیگه فقط کلش تو اینستاس خیلی ناراحتم میخواستم بعد دو ماه برم بیرون زهرم کرد حالا نمی دونم چجوزی بهش بگم از دستش ناراحتم
خب یادآوری کن بهش دیگه
خوب شاید مشکلی پیش اومده
بهش بگو عزیزم اگه بیرون نمیریم به فکر شام باشم
فقط قهر نکنید تو رو خدا
عزیزم ی چیز بذار بخورین خستگیش در بره برید بیرون یه دوری بزنید سر این چیزا خودتو ناراحت نکن
یادآوری کن که حداقل برین یه دور کوچیک بزنید یا شام برید بیرون. نهایتش اینه زنگ بزنید از بیرون براتون شام بیارن
یه سریا کلا این چیزا براشون مسئله نیست اونقدری که برای ما مهمه
مامان خودمم اینجوریه میخوایم بریم بیرون بعد هی من منتظرم کاراش تموم شه بپوشه بعد یه مدت که میگم میگه دیر شد دیگه یه روز دیگه بریم
بهش هم میگما ولی مدلشه
عزیزم حرفاتو با آرامش و خنده و شوخی بگو . نزار شب عیدی کدورت بینتون پیش بیاد .
حتما بدون دعوا و با آرامش و همراه ناز یادآوری کن چون عادتش میشه قول میده میگه ولش کن اینکه حرفی نمیزنه.
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
