رها بر میگرده شهر خودش اما رفتار های علی همچنان ادامه داشت
اما علی انقدر سیاست داشته که جلوی حانواده رها خودش رو قهرمان قصه ها و شاه پریون نشون میداده
تا اینکه بعد یه سال ک عقد بودن خانواده رها اعتماد کامل داشتن به علی
وقت عروسی گرفتن بود
که علی گفت من اصلا نمیتونم عروسی بگیرم بخاطر سنم و..... هزار جور بهونه میاره و دست رهارو میگیره میلره تهران
اون موقع بود که رها عمق فاجعه رو میفهمه