منبع متن @eshqbpayanm  
من يبار رفته بودم مهموني خونه اقوام دور خانومه سن بالا بود پاش درد ميكرد مامانم گفت برو كمكش پذيرايي
ميوه اوردم چرخوندم بعد خودش ننشسته بود من ظرف رو گذاشتم رو مبل كه اومد نشست تعارفش كنم چون ميز نزديكش نبود اينم مشغول صحبت اومد بشينه رو ظرف انگور منم بجاي اينكه معذرت خواهي كنم بگم نشين مثل اسكولا دو دستي باسنشو گرفتم😅واااااي يادش ميوفتم منبع از خجالت ميميرم اون حواسش نبود من گرفتم هي تلاش ميكرد بشينه فشار ميداد منم محكم گرفته بودم واي😂😂😂😂
بعد سي ثانيه حرفشو قطع كرد فهميد چخبره يجوري نگام كرد كه اون بار اخرين باري بود ديدمش....
نميدونم چرا لال شده بودم منه لعنتي....