2733
2734
عنوان

امتحان های سخت الهی

| مشاهده متن کامل بحث + 1400 بازدید | 50 پست
حکمت

حکمتشو شکر  ولی کاش منم درکش میکردم

خدای عزیزم،میدونم حواست بهم هست،لطفا زندگی درخاک وسرزمینی روقسمت من کن که دراون آرامش داشته باشم،فقط به امید رهایی واون روز نفس میکشم...

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

حسابی بهت گیرداده ها😹، یه معلم ادبیات داشتیم تامیومدسرکلاس اسم منوصدامیزد بپرسه تا5، 6 جلسه، این کا ...

شاید واقعا نمیدونم.شایدالبته بزرگترین پاداشش حب دوطرفه باامام زمان بوده ک بهم داده،چون واقعا بجزامام زمان کسی روندارم ومردی بجزاونم دوسم نداره

خدای عزیزم،میدونم حواست بهم هست،لطفا زندگی درخاک وسرزمینی روقسمت من کن که دراون آرامش داشته باشم،فقط به امید رهایی واون روز نفس میکشم...
2728
خب بعد توتلافی می کنی یانه

من نه  میگم این یه چرخه هست ک طبق عدل الهی میچرخه. اگه من تلافی کنم یه روز دیگ یکی باخودم اینکارمیکنه. ولی خیلی سخته. این ک شرایط باشه وبگذری سخته

خدای عزیزم،میدونم حواست بهم هست،لطفا زندگی درخاک وسرزمینی روقسمت من کن که دراون آرامش داشته باشم،فقط به امید رهایی واون روز نفس میکشم...
یعنی بعدش دوباره قضیه برعکس میشه؟ 

کدوم قضیه گلم؟ ببین چنان تواون موردشرایطو برام بازمیکنه براتلافی ک خودم شاخ درمیارم. یعنی من اگه بخوام حرکتی بزنم هیچی هیچی مانعم ک نیست، تازه زودم نتیجه میگیرم. ولی خب من سعی میکنم بسپارم ب خود خدا میگم جزاش باخودت

خدای عزیزم،میدونم حواست بهم هست،لطفا زندگی درخاک وسرزمینی روقسمت من کن که دراون آرامش داشته باشم،فقط به امید رهایی واون روز نفس میکشم...
شاید واقعا نمیدونم.شایدالبته بزرگترین پاداشش حب دوطرفه باامام زمان بوده ک بهم داده،چون واقعا بجزامام ...

بهترین پاداشه، هرکسی بنحوی آزمایش میشه توزندگی، امتحان الهی توزندگی همه همیشه هست عزیز، 

السلام علی الحسین وعلی علی بن الحسین وعلی اولاد الحسین وعلی اصحاب الحسین (علیه السّلام). 
2738
بهترین پاداشه، هرکسی بنحوی آزمایش میشه توزندگی، امتحان الهی توزندگی همه همیشه هست عزیز، 

اره درسته خداوند میفرماید انسان مدام درحال ابتلا وازمایش هست. ولی میدنی گاهی اوقات باخودم میگم چرا اینقد زیاد  

خدای عزیزم،میدونم حواست بهم هست،لطفا زندگی درخاک وسرزمینی روقسمت من کن که دراون آرامش داشته باشم،فقط به امید رهایی واون روز نفس میکشم...
اره درسته خداوند میفرماید انسان مدام درحال ابتلا وازمایش هست. ولی میدنی گاهی اوقات باخودم میگم چرا ا ...

حتما دوستون داره، آخرامتحانا رسیدن بخودش، اگه زرنگ باشیم وصبور پاداشو ازآن خودمون میکنیم بشرطی بین راه نبازیم، ان شاءالله خدا کمکمون کنه😓🤲

السلام علی الحسین وعلی علی بن الحسین وعلی اولاد الحسین وعلی اصحاب الحسین (علیه السّلام). 
چند مورده درسه زمینه مختلف. یه موردش ک بتونم بگم بهتون اینه ک مثلا کسی بهم ظلم کرده یاحرفای بدوحشتنا ...

یه دوستی داشتم دقیقا این حرفا رو میزد ...

به نظرم زیادی درگیر این و اونی... 

حرف همیشه هست و آدمهای بی ادب هم هستن 

ربطی هم به خدا و امتحان و ... نداره 

خودت رو بیار بیرون از این چیزا 

این فکرا مثل مردابه.... 

شاید وسواسی درونت ایجاد شده که باعث میشه اون چیزایی که گفتی همش برات پیش بیاد

وقتی سالهای نوجوونی رو میگذروندم بدون اینکه خبر داشته باشم در گوشه ای از ایران متولد شدی. الان که فکر میکنم میبینم خدا قبل از اینکه دردهارو به من بده درمانش رو برام در 1500 کیلومتر دورتر آفریده بود.حکایت آشناییمون هم غریب بود. سر یه بحث ساده درباره چیزی که حتی در وجود داشتنش تردید هست. ولی اینها بهانه بود چون از روزهای اول حس کردیم در قلبمون اتفاقاتی داره میفته.تو بخاطر همه رنجهات و بی پناهیات با خدا قهر بودی و من قسم خوردم تورو دوباره با خدا آشتی بدم.من هم جسدی بودم که تازه از گور ده ساله خودش بیرون خزیده بود(چرا همه فکر میکنن توی روابط عاطفی فقط دخترا آسیب میبینن؟ ایکاش زخمای دل من هم قابل رویت بود).  تو اسیر دست جلادی بودی که از بی کسی تو نهایت استفاده رو میبرد و با زجر دادن روحی و جسمیت روح کثیفش رو ارضا میکرد. با شنیدن دردهای همدیگه گریه کردیم و با شنیدن صدای خنده همدیگه از ته دل خندیدیم.اما روزای خوشی زود گذشت و بعدش امتحانات سختی شروع شد. امتحاناتی که یه فرد عادی از پسشون برنمیومد.ولی خب ما غیر عادی بودیم. امتحان اول تو شکنجه و حبس در اطاق تاریک بود  ولی تو سرخم نکردی. امتحان من تهدید خودم و خانوادم بود و اقدامات بعدش که ... اما بهت که گفته بودم قسم من هیچ جوری نمیشکنه.امتحان بعدی چهل روز بی خبری محض بود که دردناکتر از قبلی بود.هیچ نشونی ازت نداشتم. بعد از چهل روز دربه دری که همدیگه رو پیدا کردیم تو چند تا از موهای سرت رو توی 18 سالگی سفید کرده بودی و صورت منم مثل اجساد شده بود.اوایل تنها نگرانیم تو بودی چون از خودم اطمینان داشتم. از اینکه زندگیم منو مثل یه صخره محکم بار آورده.اینکه موقع سختی ها میتونم از یه ادم احساساتی (که توی لحظات عاطفی ابایی از اشک ریختن نداره) تبدیل به فولاد سخت و بی احساس بشم. اما تو مثل غنچه بودی. کی فکرشو میکرد یه غنچه کوچیک بتونه وزیدن اینهمه تند باد وحشی رو تاب بیاره؟ اما وقتی عملکرد تورو توی اولین امتحانت دیدم فهمیدم نگرانی هام بی دلیل بوده.الانم روزارو میشماریم. از یک تا صد. تا این انتظار کشنده تموم بشه و زودتر بهم برسیم. و در این لحظات فقط میدونم اگر تمام عمر بهت محبت کنم جبران یکی از زخمهایی که بخاطر من خوردی نمیشه.
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687