مادرم به حدی خوب بود که تو قالب کلمات نمیگنجه،نه اینکه چون دخترشم بگم...قهر با مادرش!هیچ وقت با هیچکس قهر نبود،گاهی از بس خوبی میکرد من میگفتم نکن مامان آخه چرا انقدر از خودت مایه میزاری برای همه،تو همون تصادف مادر مادرمم بود ،پدر مادرمم بود که بعد دو هفته از تصادف به خاطر ناراحتی شدید قلبی و خبر فوت مادرم ،پدربزرگمم فوت کرد،مادربزرگمم خیلی آسیب دید،علت رفت و آمد نکردنم خاله هامم ان که خیلی بد کردن،و بعدش مادربزرگم و من هم دیگه باهم تماسی نداشتیم چند ماهه
اینو باید بگم که پدرم راننده ماشین این حادثه وحشتناک بود ،اما هزاران بار پدرم مسؤل پدربزرگ و مادربزرگم بود که هرجا دعوت بودن میبردشون،کاری که بقیه نمیکردن،اما بعد این حادثه،شکایت کردن و هزاران آزار و اذیت کردن روحی مارو،یکی از خاله هام گفت تو و برادرت از ما عذر خواهی نکردید!!!!!!
من و برادرم عزیز ترین آدم زندگیمون و از دست دادیم،شنیدن این جمله به حدی برام سنگین بود که اصلا دلم نمیخواد ببینمشون،مادربزرگمم از روزی که بحث کردم با خاله هام تماسی نگرفته،چندین ماهه