دوستان شوهر من راننده ترانزیت خارجیه، ماشینم مال خودشه میره روسیه و آلمان برمیگرده و حقوقشم خوبه، بسیار مرد مهربون و وفاداری هم هست اما از شغلش خجالت می کشم
آرزومه خونم تکمیل بشه برم داخلش فرشام پهن کنم وسیله های بنجلمم بچینم بعد خودم وسط خونه ولووو شم هرکی زنگ زد گفت کجای بگم خونه خودم 🥰🥰🥰منو خدا دقیقه نود درست کرد اینم داشت در کارگاه میبست بره دیگه یه تیکه گل آمد زیر پاش همینجوری یه چی سر هم کرد گذاشت تو کوره نه پولی نه قشنگی نه اندام نه شانس نه کوفت نه زهر مار هیچی صبم در کوره باز کرد دید خیلی چیا کم دارما گفت بذار بره مردم ببینن بخندن دلشون شاد بشه دیگه شوتم کرد رو زمین حالام اینجا تک تنها هیشکی محل سگ بهم نمیده هر چی خودش صدا میزنم انگار نه انگار شما پولی مالی قشنگی اضافه نداری بهم بدی حیرونم ناموسا🦙🦙😯😯😯
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
باز شوهر بی بهانه با ادایی کودکانه هیکل چون استوانه میکند غر غر به خانه یادم آید روز اول گردنش گج. دست و پا شل پیش بابا موش میشد سر خیش تا گوش می شد دختری افتاده بودم مهربان و ساده بودم نرم و نازک شاد و چابک چشمهایم همچوو آهو عطر موهایم چو شب بو می شنیدم از لب او : حرفهایی همچو جادو : من غلام خانه زادت جان دهم هر دم به یادت گر نیایی خانه ی من میگریزد روحم از تن بعد از آن گفتار زیبا خام گشتم من همانجا 😄 شد به پا جشن عروسی کیک و شام ودیده بوسی بعد از آن دیگر ندیدم هرگز آن اوقات بی غم قسمتم یک مرد جاانی اندکی لوس و روانی بی اراده همچو یابو پر خور و مغرور و پر رو هرکه کرد این دوره شوهر خاک بر سر گشت و حیران شد پشیمان شد پشیمان شد پشیمان 😂😂