مثلا موقع بیماری یا تب شدید من خودم یکی گفتم فامیلای دیوونم تو جمع تعریف میکنن من از خجالت میمیرم
میگفتم من معتادم موادمو بدین برم
خا چی گفتی؟
مامانم تصادف کرده بود رفته بود تو کما بعدکه از کما دراومده بود یکم قاطی کرده بود هرکی میومد ملاقاتش لخت میشد جای زخماشو نشون میداد
من موقعی بعد از عمل به هوش اومده بودم به پسر عمم ک از پرسنل همون اتاق عمل بود گفته بودم فلانی زنگ زد اسم ی پسر حالا این کی بود که من منتظر زنگش بودم نمیدونم 😑
هذیون نمیگفتم معمولا
یه بار ولی بچه بودم خواب دیدم عمو پورنگ واسمون نذری قرمه سبزی آورده
نصفه شب بیدار شده بودم نشسته بودم روی تختم قهقهه میزدما😂 اینقدر خندیدم همه رو بیدار کردم😂
هنوز یاد قیافه عمو پورنگ میفتم خندم میگیره😂😂
تو مهمونی
دوست همسرم اخر شب که دیگه خیلی بالا بود خوابیده بود رو اسفالت کف کوچه میگفت من نمیام بارون میاد!!!!!!!!!
یه بنده خدایی جلو همه می گفت می خوام برم سیستان بلوچستان تو شکمم مواد بیارم تب و لز داشت هذیان می گفت خانم بود بعدش چقد خودش خجالت کشید فهمید 😊😊
دخترخالم تازهدماغشو عمل کرده منو خواهرش پیشش بودیم بعد داشتیم تصویری با باباشو مامانش حرف میزدیم که بهوش اومد میگفت مامانمو بیاری خواهرش اومد خوشو لوس کنه جلوی باباش گفت بابارو بیاریم گفت نه گور بابای بابام .منکه تو افق محو شدم خواهرش رفت جلوی دوربین گفت خبرگزاریه صدا و سیما حمید معصومی نژاد رم
ی بار هم پسرداییم اومده بود خونه مون اون موقع کوچیک بود شبا زود میخوابیدن خوابید موقعی خواستن برن بیدارش کردیم باباش اینا رفتن توی ماشین بعد این خیلی شیک بلند شد رفت در یخچال رو باز کرد مامانم گفت فلانی چکار میکنی گفت خب میخوام برم دیگه بابام اینا منتظرن
من یادمه بچه بودم بابام عمل کرده بود وقتی آوردنش خونه بیچاره اینقدر حالش بود هرکی میومد بهش سربزنه میگفت شما همتون معتادین🤣🤣🤣🤣
