با آجیم و مامانم و بچه ش رفتم بیرون
تو راه برگشت ی پسره جلومون داشت راه میرفت
بعد از این درختای کنار پیاده رو ی برگ چید داشت بود میکرد
بچه خواهرمم گفت خاله من برگ میخام که بخورم
گفتم مگه تو بزی
گفت خب چرا اون آقاهه خورد😂😂😂
آقاهه برگشت یه نگاه بد کرد بهم برگام ریختن 😂
آقایی بودا جنتلمن
من برگشتم ب خاهرم گفتم خاک تو مخت با بچه بزرگ کردنت. من بزم 😂😂😂😂😂هیچ پسره زد زیر خنده
مامانمم چپ چپ نگام میکرد 😂😂
پسره تا دم در خونمون اومد
الانم منتظرم ننشو بیاره خواستگاری 😁😂😌😎