مردش بهترین بود دوستم خودش کرد هی دوست اینا میبرد خونش میدونی چقدر بهش گفتم خوب نبس ظهری همسرت ازکارمیاد ناهارت بزار لباس ناز بپوش برو پیشواز همسرت بعدازظهر باهم بخوابین
ولی دوستاش میاورد میگف قلبت مشکی
بخداهمسرمن شب میادخونه بااین حال نه راز زندگیم میگم نه دوستی میارم خونه.
بچه هاش شوهرش نداد گف تو فقط بفکر دوست هستی نمیتونم بدم اینام بدبخت کنی
دوستم ادم نشده بود عبرت نگرفته ازدواج کرده بازم میاره دوستاش.... چندبار بهم گف بیام خونتون همسرت نیس که منم قبول نکردم الان دیگه بهش دروغ گفتم همسرم میگه به دوستات بگو زنگ اینا نزنه یکم ازهمسرم بدگویی کرد چرادستورمیده وزندانی هستی.... دیگه جواب ندادم ازش خبرندارم