حالا من دختر مجرد و کم سنم بابام نمیذاره چادر بردارم یه چیزی هرچند که منم خیلی وقتا برمیدارم و حرفا رو به جون میخرم شما که دیگه مستقلی به مادر و مادر شوهرت ربطی نداره که بخوان واست تعیین تکلیف کنند
من باحجابم چادرم سرم بود اما نه اجباری وقتی هم دلم میخواست سر نمیکردم
الان من اجباری باید سر کنم اما هم مادر خودم هم مادرهمسرم دنبال عروس برا خودشون هستن میگن اشکال نداره چادر دختره سرش نمیکنه اما من چادر رو بردارم ضایعم میکنن
عجب! درکت میکنم خیلی هم درکت میکنم
ولی یه کم طغیان بد نیست یه بار شوهرت که رفت تو ماشین نشست پشت سرش بدون چادر برو ولی با لباس پوشیده و مناسب ببین چی میگه ممکنه ۴ بار جبهه بگیره بعد رام میشه یه چهارتا بهانه هم جور کن که با چادر گردن درد گرفتم و رو سرم سنگینی میکنه و حالمو بد میکنه و از این حرفا
من خودم خیلی با چادر مشکلی ندارم ولی به شدت حالمو بد میکنه گردن درد و شونه درد میگیرم و از فشاری که به سر و گردنم میاد حالت تهوع و سردرد ولی به هرکی میگم فکر میکنه دارم بهانه میارم هیچکس درک نمیکنه
خیلی بده که تو این زندگی اختیار پوشش خودمونم نداریم
تو هیچی از خودمون اختیار نداریم از وقتی چشم باز کردیم آقا بالاسر داشتیم تا وقتی قراره بریم سینه ی قبرستون
میتونی اولش چادر رو بگیری توی دستت یا بذاری توی کیفت بعد بهونه کنی که با ماشین میریم دیگه نیازی به چادر نیس حالا چادرم هم همرامه توی کیفمه لازم شه میپوشم...بعد یواش یواش چادر رو نبر با خودت بگو یادم رفت جا موند خونه..مانتو های عبایی و رنگای تیره تر اوایلش انتخاب کن...از عید شروع کن
اگه چادر رو واقعا دوست داری برای دل خودت سر کن چه اهمیتی داره اونها چی میگن عروس ایندشون چی میخاد
عزیرم این قدر روی مسایل عروسای اونها حساس نشو فردا اونها میخان جهاز بیارن. بچه بیارن. رفت و آمد کنن فقط خودت رو داغون میکنی
ولی اگه واقعا دوسش نداری یه بحث دیگه است باید از راهش وارد بشی
ولی اگه واقعا فقط چادر رو دخالت میکنن به نظرم خیلی بهشون بها نده این موضوع اینقدر سخت و لاینحل نیست که به خاطرش ارزوی مرگ میکنی
الهی درکت میکنم
تنها راه حل امثال ما استقلال مالیه تا وقتی یکی دیگه خرجمونو میده به قول شما انتظار دارن عین خر سواری مطیعشون باشیم هرچی گفتن دم نزنیم
اگر شرایطش رو داری حتما دنبال کسب درآمد باش وقتی پول داشته باشی قدرت داری وقتی قدرت داشته باشی هرطور عشقته زندگی میکنی و به کسی باج نمیدی
جاریم چادرسرش بود از مهمونی برمیگشتیم خونه پدرشوهرم بعد از ماشین پیاده شد چادر سرش نکرد اومد تو خونه یک غوغایی شد
گریه کنان برگشت رفت تو ماشین نشسیت
تازه جاریم نور چشمی هست
تا مدتها بهش میگفتن بی اصل و نسبه
اما شوهرش پشتش بود به همه همون شب گفت هرجور خودش دوس داره
اما شوهر من میترسه
ارزوی مرگ بخاطر چادر نیست
بخاطر اینه که سی سال عمر گرفتم از خدا اختیار هیچی ندارم
همیشه کار ما گناه بود همون کار برا بقیه باکلاسی و امتیاز مثبت بود
سی سالم و همیشه درحال دویدن اما به یه عدس هم نرسیدم
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
