عزیزم چرا از بچه کینه گرفتی آخه بچه چه میفهمه الان اون عاشق توئه خونت براش تازگی داره همش میاد پیشت
من شرایطم کاملا مثل تو بود ازدواج کرده بودم خواهرشوهر ۴ سالم همممش پیش منو شوهرم بود،اون از داداشش حساب میبرد وقتی بود زیاد نمیومد ولی وقتی من تنها بودم همش پیش من بود انقد در میزد بگم یک ساعت منتظر میموند تا درو باز کنم
بچه همیشه هم پشت من بود حواسش بهم بود ولی مث تو از دستش کفری شده بودم اصلا تایم تنهایی نداشتم
الان از خانواده شوهرم جدا زندگی میکنم رفتم یه شهر دیگه باورت میشه دلم واسه اون روزا و اون بچه تنگ میشه
چندبار شب خوابیدنی اومد پیشمون شوهرم گفت ما داریم میخوابیم اونم گف منم میخوابم شوهرم گذاشتش بینمون لامپارو خاموش کرد ماهم خودمونو زدیم به خواب بعد از چنددیقه دید واقعا خوابیم ترسید گف میخوام برم پیش مامانم شوهرمم میگف هیس داریم میخوابیم توهم باید بخوابی انقد نگه داشت بچه رو تا گریش گرفت فرستادیمش رفت، دیگه شب نیومد پیشمون