اصلا و ابدا
ما پاگشا که شدیم توسط جاریم
یه قیمه گذاشته بود با گوشت مرغ و لپه
سیبزمینی هم سرخ نکرده بود
بعد سفره انداخت به ولااای علی
نه سالاد نه سبزی هییییچی
توی سفره نمک بود و قیمه و برنج همین
شوهرمم از خجالت من
پسربزرگشون رو فرستاد نوشابه و دلستر خرید اورد
از اول تا اخرم من نتونستم درست بخورم
چون پسرش رو که دو ساله بود رو برد دستشویی همون طور لخت اورد نشست سر سفره
میگفت اونجاش هوا بخوره 😐
چندش بود
از خجالت مردم شوهرشم بود
ولی خودش هر وقت اومده من بهترین آشپزی و پذیرایی رو کردم چون عقیده دارم از ته قلبم مهمون حبیب خداست هر چی دارم و ندارم میارم سر سفره ...