تورو به تمام مقدسات به تمام اعتقاداتت
ایراد نگیری چراقسم دادم، مجبورشدم میفهمی!
حالم بده به جونم رسیده،
بزارین براتون ازاول بگم
۲۱ سالمه
متاهلم ویکسال نیم ازدواج کردم
توخونمون همیشه بامامانم دعوا داشتم تادلتون بخواد تاهمین چندسال پیشش کتک خوردم کتک های شدید
گاهی جای تاریک حبس میشذم.... گاهی انقد مشت لگد تو شکمم خالی میشد که حالم بدمیشد موهام بلند بود همیشه دور دستای مادر پیچیده میشد روزمین کشیده میشد آرزو میکردم یا من نباشم یااون
تو بچگیم آزار اذیت دیدم ازهرنوعش که بگین...
اخلاقمم اینطوزیاست
دختر خوبیم مودبم، دین ایمونم دارم،
اما مشکلی که دارم آینه، تو انجام کارهای شخصی بی حوصله تنبلم دعواهامم بامامانم سرهمین تنیلی انجام ندادن گارای شخصی بود وگرنه هیچ عیبی ندارم
دعواهام تو زندگی متاهلیمم سرهمین چیزاست بی حوصله تنبلم
باورتون نمیشه تاچه اندازه زودرنجم مثل بچه ها اشکم میریزه
همیشه خدا گریونم توچشمای پدرم که نگاه میکنم اشک تو صورتم پرمیشع
همیشه پدرمادرم سراینکارام نصیحتم میکنن ولی اثر نمیکنه
تا چند روز خوب میشم بعد دوباره ازنو
دست خودم نیست نمیدونم چمه
مدام خستم ناراحت گریونم خوشحالیم درحد چن ساعت بس
شبا وقتی میخوابم همش کابوس میبینم
همسرم میگه مدام تو خواب حرف میزنی حرفاتم تو خواب دعواست
میگه جیغ میزنی میدونم که راست میگه یبار چنان جیغ زدم که خودمم ازخواب پریدم... هم همسرم...
حال روحیم خرابع به همسرم میگم منو ببر پیش مشاور تا هر آزمایش تستس هست ازم بگیرن بدونم سالمم میگه نه هم اینکه میگه پول ندارم هم خلاصه قبول نمیکنه
حس میکنم مریضم مریض
اصلا دوست ندارم زیاد باخانواده همسرم رفت آمد کنپ دوست ندارم برم خونشون
یا بقیه اطرافیانم....
دیگع ازچی بگم که فکر خیالم همش مردن فقط جرعت ندارم
باشوهرم جربحث میکنم سرچیزای کوچیک خیلیم این روزا حسود شدم
حتی گاهی باهاش دعوابزن بزن دارم که من میزنمش اونم میزنه
توبچگیم خیلی اذیت شدم بی اندازه هرشبم گزیه بود
تور خداکمکم کنید
خواعش میکنم کمکم کنید اینارو به همسرم گفتم جز بخش کتک زدن مادرم
ولی تاثیری نداشت به پدر مادرمم نمیتونم بگم
شمارو بخدایی که میپرستید کمکم کنید کم آوردم
یه مدت یک هفته ای خودسرانه قرص اعصاب میخوردم فکرمیکردم افسردگی دارم
اما تپش قلب میگرفتم
بازم میخوام قرص بگیرم فقط میتونم برم داروخونه
پیش دکتر نمیتونم برم تورخدا کمکم کنید هرسوال داشتید درخدمتم
