تقریبا خوندمو خیلی ناراحت شدم
ب نظرم شوهر شما توانایی ن نگفتن و ندارع
و شماهم اعتماد ب نفست اومده پایین
و ی فاصله ای بینتون پیش اومده
ب نظرم کاملا بیخیال باش
تو هم مثل خودشون بی ادب باش و بی محلی کن جوابشونو بده ک خودشونو جمع کنن مثلا بگو ب جاریت عزیزم فک میکردم زرنگ تر از این حرفا باشی ولی دیدم هر چی سواله در مورد درسای بچت از شوهره من میپرسی تعحب کردم
یا بگو مثلا اسم شوهرت پژمانه بگو اقا پژمان دیروز میگه این زن داداش ما پا ب سن گذاشته دیگه از پس مدرسه بچه هاش بر نمیاد
ولی در عین حاااال جلوی همسرت کاملا بیخیال باش
اصلا انگار ن انگار یکی باهاش خوشو بش میکنه منتها تو بیشترین تمرکزتو بزار روی خشحال کردن شوهرت مثلا بیشتر بهش محبت کن یا یهو بهش زنگ بزن بگو نمیدونم چرا اینقدر دلم برات تنگ شده . یا ازش بپرس چی میخوره تا براش درست کنی
اصلاااا در مورد جاریت حرف نزن
حتی اگه زنگم زد تو خودتو بزن ب اون راه مثلا داره حرف میزنه بلند بگو پژمااااان جان بیا عزیزم میوه برات کندم
ی جوری رفتار کن ک همه بدونن دوسش داری ولی بهش نچسب