یکی از اقوام نزدیک ما دحتره ۱۸ سالش بود همه چیم داشتن با مامانش حرفش شد قرص خورد خون بالا میاورد دم مرگش هم همش تشنش میشد به گوه خوردن افتاده بود ..هی میگفت نذارید بمیرم
باباش الان نااابود شده .تک دختر بود . مامانش قدش بلنده و خوشگل الان مث پیرزنا کمرش خم شده .شب اول مرگشم ک تو سردخونه بود به خوابه باباش اومده بود میگفته بابا توروخدا من سردمه منو بیار بیرون
توروخدا هرکس تو فکره خودکشیه نکنین اینکارو واسه باز مانده ها ظلمه نابود میشن
هیچوقت اون تصاویر خاک سپاریش یادم نمیره بگم زار میزنید