تازه اینکه شوهرم چندبار ازدواج ناموفق داشته خانواده اش یه جورایی طردش کردن البته شوهرم بداخلاق و بددهن هست هیچ کدوم از فامیلای نمیان خونمون
وقتی مامان من میاد پیشم الان که بیست روز به زایمانم مونده این شوهرم اگه یه مسئله الکی هم پیش بیاد جلو مامانم هر چی ذهنش بیاد بهم میگه عصبی هست و تعادل نداره عصبانیتش رو کنترل کنه
و اینکه مامانم یه هفته اومد خونمون کمک من دیروز رفت شوهرم دیشب از سرکار اومد خونه بلند گفت آخیش راحت شدم مادرت رفت بعد من تو دلم خیلی ناراحت شدم پیش خودم فکر کردم بچه زن دومش با ما زندگی میکنه یه نامادری دیگه هم با بچه از رو سرش رد شده من تو خونم راحت نیستم دارم حضور بچه زن دومش رو تحمل میکنم با اینکه من زن چهارم هستم بعد اون یه هفته نمیتونه مامانم رو تحمل کنه که مامان هم اومده بود کارآمد بکنه من حامله ام