مامان من یه آدم بی خیال و بی مسئولیته
دوسه سال هست ندیدمش فقط فکر زندگی خودشه منم با بابام زندگی میکنم
چند روزه بابام و زنش دعوا کردن و قهرن همشو سر من خالی میکردن شدیددد
امروز مامانم زنگ زده بود نمیدونم چرا گریم گرفت و همشو براش تعریف کردم . اولین بار بود باهاش دردو دل کردم و انقدر صمیمی شدم
مامانمم گفت یه ماه صبر کن من بیام میدونم با اینا چی کنم
اونم گریه اش گرفت 🥺
نباید میگفتم ؟ بگم به بابام چیزی نگه ؟
حالا یه سال مونده تا من برم دانشگاه تازه اونم خوابگاه نمیذارن برم دیوونه میشم تا اون موقع...