ازناراحتی خوابم نمیبره
همیشه نگران خدای نکرده مرگ مادرمم حتی میدونم خودکشی میکنم حتی اگر مادرشده باشم به خاطر این ترس زودعروسی کردم اخرای۱۶بودم
نمیدونم مشکل روحیه یاچی ولی همش مادرمواذیت میکنم سرازدوام ازین کردم میگفتم خواستگارپیداکنه برام و....
کم کم دارم کارتی خونموانجام میدم ولی یک سال اول ازدواج ظرفامومادرم میشت الآنم بااینکه خودم کارمیکنم ولی میاد خونم همش کارمیکنه خونمون نزدیک نروژ بایدبببنمش الآنم نگرانم خوایم نمیلره اصلا دنیارودوست ندارم همش استرس مرگ مامانمودارم نزدیک پریودمم داغونم اصلا واصلا اعصابم دست خودم نیست مامانموناراحت میکنم خسته شدم ازدست خودم