بیاین تا داستان این مادر شوهر عقده ای رو بگم براتون بیاااااااااین

من تازه وارد خونشون شده بودم اون موقع هنوز 2 هفته از عروسیم نگذشته بود یه شب رفته بودیم مهمونی من بخاطر غذای ظهر یکم حالم بد بود مسموم شده بودم ساعت 11 شب بود تو راه برگشت به خونه سرم گیج میرفت دیگه نمیتونستم راه برم شوهرم منو برد بیمارستان بعد که اومدیم شوهرم گفت بریم یه شربت ابلیمو مامان برات درست می کنه خوب خوب می شی

وقتی برگشتیم خونه همش تو قیافه بود می گفت شاید حامله ای منم می گفتم نه بابا حامله چی خلاصه اون موقع حامله نبودم این از حرصش هر جا می رفتیم می گفت ایشالله نومو ببینم ایشالله نومم بدنیا بیاد بهد عروسی ما رو دعوت می کردن فامیلای خودمون این انقدر اینو می گفت میدونم واسه چی این کارو می کرد بعد مدت ها فهمیدم مبخواست بلکه من از حرص این حرفش هالا حالاها پیشگیری کنم که می کردم ولی این خیلی عجیب بود رفتاراش قشنگ معلوم بود چشه

همش جلوی از روز اول سن شوهرمو با بقیه دخترا فامیل خودش مقایسه می کرد از این اون تعریف می کرد از خود تعریف نباشه ولی هیچ کدوم به گرد پامم نبودن زشت و بی ریخت مثل خودش

هستین؟؟/

همش در پی اذیت کردن من بود سفره رو می چیدم انقد قشنگ یه ایرادی اش می گرفت ظرف هاشو می شستم همهجا تمیز بدو من جلو چشم خودم انقد این سینک ظرفشویی رو می سابید باورتون نمیشه جرو برقی می کشیدم می گفت فرشا خراب میشه نزن انقد سبزی باهاش خورد می کردم از اوا دوباره خورد می کرد این اینطوری نیس اونطوریه من تو خونه بابام اینا بخدا تنهایی غذای 15 نفرو اماده می کردم حساب یه خانوم متشخص از من میبردن خیلی برام سخت بود این رفتاراش  

بعد چهار ماه بصورت نا خواسته حامله شدم انقد ناراحت بودم می گفتم من این بچرو نمی خوام امادگیشو ندارم بماند که چقد گریه کردم اینم خودش قبل اینکه من بفهمم از هالت هام فهمیده بود چون به بو خیلی هساس شده بودم به شوهرم گفتم به هیشکی نگیم دوس ندارم اخه اون خیلی بچه دوس داشت می گفت نمیزارم سقطش کنی منم بخاطر شوهر بعد این همه اسرار قبول کردم

تا یه فته هر روز پیاز داغ ساعت 7 صبح بلند می شد بوی پیاز داغ دیگه از زندگی بریده بودم به شوهرم گفتم برو به مامانت بگو زنم حاملست به صورت نا محسوس انگار من نمیدونم بهش بگو انقدر هر دم صبح پیاز داغ نسوزونه  

الان این 4 تا بچه داره 2دختر 2 پسر

موندم می گم بابا تقصیر من چیه که تو هنوز داری تو این خراب شده زندگی می کنی تقسیر من چیه کح خانواده شوهر تو اذیتت کردم این موقوع واسه 30 سال پیشه من که اون موقع بدنیا هم نیومده بودم اخه  باور کنید خیلییییییییییییییی حرف دارم واسه گفتن ولی تایپ نمیرسه باید تا 300 صفه فقط از کاراش براتون بگم

شما فعلا فقط همینو داشته باش مادر شوهر من پدر مادرش قبل اینکه به سن 2 سالگی برسه مریض بودن و فوت کردن پدرش قبل بدنیا اومدنش فوت کرده بود مادرش هم دو سال بعد  حالا من خیلی دلم براش می سوخت اوایل می گفتم بیچاره زیر دست زن داداشش بزرگ شده ولی بعد خیلی عجوبه بازی در اورد خودشو به کلی از چشمم انداخت  اون بعد 9 سال بچه اورد من بعد 2 سال خب نامرد خداداده وای خدا تو دوران حاملگی انقدر حرصم داد حالا ما بهش گفته بودیم پیاز داغ درست نکن پیاز و سیر و قاتی با هم درست می کرد ای خداااااااااا  

اینم داشته باشین که همه فامیل شوهرم ارث پدریشونو اون زمان رفتن ولی شوهر این خانوم نگرفته همه جاری هاش خونه های میلیلردی و سفر حج و خوش گذرونی ..که الان اگه پدر شوهرم ارث رو هم بگیره ارزشی تو اوضاع اقتصادی به یه دروازه خونه اونا هم نمیرسه...می گم اینارو داشته باش چون الان من با یه ادم فوق عقده ای طرفم   بزار یادم بیاد بازم می گم شما نظراتتونو بنویسید برام که اینم شانسه ما داریم اخه حالا قبل اینکه بیام خونشون هم میدونستم زیاد نرمال نیستا ولی نه در این حد  

سوالی چیزی دارین در خدمتم