خونه یه بنده خدایی مهمون بودیم بعد موقع غذا خوردن صاحب خونه دقیقا روبرو من بود لقمه اولو که گزاشتم یه مو تو غذا بود صاحب خونم بهم لبخند میزد نه میشد در بیارم نه قورت بدم دیکه سختی دادم پایین 😢
یبار یجا شور گوجه خوردم جلو صاحبخونه فقط به زور قورت دادم اصلا دوست نداشتم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
بابام تو مراسم خواستگاری مامانم یه شیرینی برداشت بیچاره داشت خفه میشد میگفت از خشکی شیرینی پایین نمیرفت 🤣
دیگر از رفتن به دکتر زنان متنفرم اصلا خاطرات خوبی ندارم هر چه خاطره است یاس و ناامیدی است دست خودم نیست هر بار که با تست منفی روبرو میشوم تمام آرزوهایم یکباره خاموش میشود،تا به کی اینهمه صبر؟؟ خسته ام از نگاه های پرسش گر دیگران 😔خدا کاری بکن🙏
مامانم امروز ناهار هم ماکارانی آورد هم سوپ بعد جالبه میدونه من از دنبه و شلغم متنفرم حالا تو ماکارانی دنبه ریخته توی سوپ شلغم ریخته به منم نگفته اول یه قاشق ماکارانی خوردم تند تند رفتم دسشویی
بعدش اومدم سوپ خوردم دیدم توش شلغم ریخته😞😞
وزن اولیه ۶۸.۸۰۰ ، ماهی دو کیلو کاهش با رعایت و کم خوری و کالری شماری (بدون ورزش)، وزن فعلی بعد از ۷ ماه ، ۵۴.۴۰۰ تو زندگی اگه درست موندن و به موقع رفتن رو یاد بگیری همیشه محترمی