وسط چای خوردن،
فهمیدم دارد از دور نگاهم می کند.
با کمی مکث وانمود کردم هنوز ندیدمش...
به دوستی که کنارم نشسته بودچیزی گفتم و شانه هایم را تکان دادم ؛مثلا ما شادیم!
دروغ چرا...
آن لحظه !گردنم سعی به بی خیالی اما…صورتم کار خودش را می کرد!
پلکم مرا تند ورق می زد و پای یک خاطره از او مات می ایستاد!آن لحظه با خودم لج بودم…
لب هایم حالت خنده ولی قندِ گوشه ی دهانم !
داشت ،
گریه می کرد…
رسول_ادهمی#
فقط الان دیدم خوشم اومد گفتم شما هم ببینید🤫