2777
2789
عنوان

پارت ۶ و ۷ _ رمان اجباری ترین اجبار

2943 بازدید | 28 پست

#اجباری_ترین_اجبار

#پارت_6


با فشار دوباره دستم , بابا مجبورم کرد برم بشینم

اقای فرهمند بدون هیچ مقدمه ای شروع کرد :

خب همونطور که میدونید برای امر خیری به اینجا اومدیم تا برای پسرم سپهر ( به سمت همون پسر اخمالوئه اشاره کرد)دخترتون رو خواستگاری کنیم ، سپهر امریکا درس خونده و فارغ التحصیل رشته معماری هست  

بابا وسط حرفش پرید : دیگه همه اقا سپهر رو میشناسیم اقای فرهمند

فرهمند سری تکون داد و گفت اگه اجازه بدید بچه ها برن حرف هاشونو بزنن

من که از تمام اتفاقات ماتم برده بود

با نشکونی که ساناز از بازوم گرفت به خودم اومدم

حالا وقتش بود به پسره که اسمش سپهره بگم که من نمیخوامش البته من سپهر رو ندیده بودم تا حالا اصلا نمیدونستم به جز پسر اولشون پسر دیگه ای هم دارن پس نگو اقا امریکا درس میخونده!

اول خودم وارد اتاق شدم و بعدم سپهر

روی تخت نشستیم

هر دو تو افکارمون بودیم باید باهاش حرف میزدم

نفس عمیقی کشیدم و رو بهش کردم و گفتم

اقای فرهمند ببینید من اصلا فعلا تو بحث ازدواج و اینا نیستم و اصلا علاقه ای به این ازدواج ندارم

سپهر پوزخندی زد و گفت فکر کردی من خیلی علاقه دارم مثلا!؟ که با یکی که اصلا در حد خودم نیست بخوام ازدواج کنم و بهش دست بزنم؟؟؟

ماتم برد کم مونده بود فکم بیاد پایین چجوری به خودش اجازه میده تحقیرم کنه؟ پس .. پس... اونم که این ازدواج رو نمیخواست اینجا چه خبره؟


پارت_#  ‍7
#اجباری_ترین_اجبار

سپهر پوزخند دیگه ای زد و گفت بابات ارزون فروختت خانم کوچولو
بهش پریدم : به چه حقی با من اینجوری حرف میزنی؟؟؟؟؟
یه اخم تند تیز هم چاشنیه پوزخند کرد و گفت : درباره یه کالا مگه جور دیگه ای هم حرف میزنن؟؟؟ من هرجور دلم بخواد حرف میزنم زر اضافه هم نباشه


اگه به خودم بود همینجا خونشو میریختم پسره ی عوضی اشغال فکر کرده کیه ؟؟؟؟
صدای بابا بلند شد جوونا اگه حرفاتون تموم شد بیاید دیگه سپهر بدون توجه به من بلند شد و از در رفت بیرون تا اومدم منم برم بیرون...
بابا وارد اتاق شد و سیلی تو صورتم خوابوند !!!!! خشکم زد!!!!
رو بهم گفت : فقط کافیه حرفی جز بله بزنی اونوقته که خودم سرتو میبرم فهمیدی؟؟؟؟
بغض کردم ... چرا اینکارو میکرد؟؟ مگه من چه بدی در حق این خانواده کردم که انقدر بی رحمانه زندگیمو دارن نابود میکنن؟؟؟
با یه سیلی دیگه از سمت بابا به خودم اومدم
دوباره داد زد فهمیدیییییییییی یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان هم وارد اتاق شد رو به بابا گفت ولش کن بچم رو
بابا رو به مامان گفت دخالت نکن زهرا !!! رو اعصاب منم راه نرو
بابا یه نگاه دیگه بهم کرد و دوباره گفت فهمیدی؟
تمام جراتم رو جمع کردم و گفتم نههههههه
بابا به سمتم حمله ور شد چسبوندم به دیوار گلومو تو دستش گرفت و فشار میداد خشم از چهرش میبارید نمیتونستم نفس بکشم....

نظرتون چیه؟ ....😁❤️

پارت های قبلی رو میتونید از تو تاپیک هام ببینید 

نویسنده رمان خودم هستم 

 زندگيتو جوری بساز كه داستانش ارزش گفتنو داشته باشه :) ⚒🤍

یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

عالیه من خیلی خوشم اومد😍

لطفا پارتای بیشتری بزار

مرسیییی🌹

            می دونی زیباترین خط منحنی دنیا چیه🤔؟😇لبخندی که بی اراده رو لب های یک عاشق  😍نقش می بندهتا در نهایت سکوت فریاد بزنهدوستت دارم🥰❤❤❤❤💞    🌺حسبی الله لا اله الا هو علیه توکلت و هو رب العرش العظیم🌺
خیلی من تو روبیکا خوندمشو هیچوقت تو اینترنت پیداش نکردم باید خودت بخونی خیلی پیچ در پیچه و غیر قابل ...

من روبیکا دارم میشه ایدی کانالش رو بدی؟

 زندگيتو جوری بساز كه داستانش ارزش گفتنو داشته باشه :) ⚒🤍
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792