2733
2734
عنوان

تراژدی ناتمام عشق من (کاربرآقا)

| مشاهده متن کامل بحث + 2292 بازدید | 177 پست

از اونجایی که رز خیلی ادم کنجکاوی بود و دوست داشت همه چیز رو بدونه تصمیم گرفتم تو یک امپاس شدیدی بزارمش که همیشه فکرش درگیر باشه

گریزی زدم به خطایی که پدرش قبلا کرده بوده و ماجرا رو اینجوری بهش گفتم که سالها پیش که تو رو میخواستم یک اتفاقی افتاد برام افتاد که سر دوراهی بزرگی قرار گرفتم که باید بین ارزشم هام و تو یکی رو انتخاب میکردم که با خودم کلی کلنجار رفتم و به همون جمله معروف رسیدم و از ارزش هام نگذشتم حالا امروز که این اتفاق افتاده خدا رو شکر میکنم که دیگه عذاب وجدانی ندارم

رز هم میدونست اگر التماسم کنه بهش نمیگم چی شده ولی حسابی کنجکاو شده بود و سعی میکرد همه چیز رو عادی جلوه بده

میدونم که همیشه فکرش درگیر این موضوع هست که چی بوده

بعدش دیگه اخرای صحبتامون بود که من دیدم داره با دلسوزی باهام حرف میزنه که گفتم خوشم نمیاد اینجوری با هم حرف بزنی و متلک بهم بگی که اونم گفت من اهل متلک و مسخره کردن نیست و واقعا هم نبود و گفت دیگه داری به شخصیت من توهین میکنی در حالی که چیز خاصی نگفتم فقط گفتم با دلسوزی حرف نزن بعدشم دیگه گفت موفق باشی اقای محترم منم گفت موفق باشی و منم واتساپمو کلا با اون شماره که مجازی بود پاک کردم

واقعا رابطه عجیبی بود و اصلا فکرش رو نمیکردم که با رز به همچین جاهایی برسم

چیزهای عجیبی برام تعریف کرد یکبار گفت که تو یکی از بازار ها یکی دستشو گذاشته بود روی کمرش که اونم با ارنج زده بودتش ولی همراه با خانواده بود که باباش ندیده کلی کلنجار رفتم که چرا به بابات نگفتی که گفت دعوا میشد خیلی اعصابم بهم میریخت، یا یکبار گفتم دیگه گفت رفتم تو یک پاساژی تو یک مغازه ای با دوستاش خرید کنه که فروشندهه بد نگاهش کرده بود که گفتم ادرسشو بده که حالشو بگیرم که گفت یادم نیست دقیق بیخیال شو

گفتم دیگه از این چیزا برام تعریف نکن وقتی نمیتونم کار کنم فقط غصه میخورم

یکبار از نقطه قوت و ظعفش پرسیدم که نقطه قوتش یادم نیست چی گفت یا هیچی نگفت ولی نقطه ظعفش این بود که میگفت اعتماد به نفس ندارم و به شدت هم ادم استرسی بود و خودش هم به این موضوع اشاره میکرد

و میگفت که ادم احساسیه و تصمیماتش همش با احساسات میگیره

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



هنوز کادو تولدی که براش خریدم و قرار بود سوپرایزش کنم   تو ماشینمه و هرموقع میبنم یادش میفتم عاشق سوپرایز کردن بود،عکساشو از تو گوشیم پاکش کردم خیلی سخت بود، خیلی راحت باهام صمیمی شد و خیلی راحت اازم جدا شد

البته تو کات کردن ارتباطمون بهش حق میدم چون خانوادش سنتی بودن ولی با دلمم شکست

گفتم اینا همش از بیکاریه و تنهایی میرم سر کار و سرم شلوغ میشه فراموشش میکنم

پسرخالم مغازشو افتتاح کرد رفتم سرکار کلن مغازه دست منه و خداروشکر مشغولم

اینقدر دختر میاد و میره

دخترای خوشگل، بزرگ و کوچیک ولی هیچکدوم تو دلم نمیشنه هیچکدوم برام رز نمیشه، با اینکه دلم رو هزار تیکه کرد و تیکه های دلم هنوز دنبالشه باید بیاد و این تیکه ها رو بهم بچسپونه

یادمه رز میگفت من ادم سرخستیم و از کسایی که برای هدفشون تلاش میکنن خوشم میاد، خیلی میگفت برام دعا کن که دانشگاهی که میخوام قبول شم چون پدرش اجازه نمیده تو شهر دیگه درس بخونه گفتم باشه برات دعا میکنم ولی شنیدم که نشد خیلی ناراحت شدم، من خودم به اسونی دانشگاه ملی تو شهرمون قبول شدم ولی برای رز خیلی ناراحت شدم وقتی میشنیدم پدرش هم بهش سرکوفت میزده، دوست داشتم بهش پیام بدم و دلداریش بدم ولی جلوی خودمو گرفتم، گفتم هنوز یک سال از قطع رابطتون نگذشته از حرفایی که زدین، رز ادم بلند پروازی بود فکرش خوب بود ولی شرایطش خوب نیست، پدر و مادری میخواد که بهش بال پر بده علایقش رو سرکوفت نکنه، خیلی علاقه به بازیگری داشت ولی گفت خانوادم اجازه ندادن ولی در اینده حتما میرم دنبالش

با این حرفاش و چیزایی که میبینم همش حسرت میخوردم، که رز واقعا یک اسیر شده،یادمه میگفت اگر بابام یخورده بهم توجه میکرد من محتاج نگاه هیچ مردی نبودم خیلی دلم براش سوخت گفتم شاید من بتونم مرحم دلش بشم ولی مثل مسکن بودم براش،خیلی باهام صمیمی بود حتی اون دورانی که مریضی زنونه هم داشت خبر داشتم و بهم میگفت باورمم نمیشد یک روز از همچین چیز شخصیش هم با خبر بشم 

2731

خیلی جلوی خودمو تا الان گرفتم که درباره درس و دانشگاه بهش پیام ندادم چون همیشه حرفشو میزدیم چند روز پیش تو فکرش بود که متاسفانه مادر بزرگ عزیزتر از جانم از دستم رفت، دیگه فهمیدم دنیا ارزش اینو نداره که ادم غصه بخوره من باید رز رو به دست بیارم اینقدر تلاشم رو میکنم تا دلشو به دست بیارم

تلاشی که میگم زدن حرفای عاشقانه نیست تلاشم پیشرفت تو زندگیه

من که هنوز طبق روال شیش سال گذشته جمعه ها و تعطیلی ها میرم خونه مادربزرگ رز که شاید بیاد اونجا ببینمش

درسته که اونجا میرم باهاش حرفی نمیزنم و سخته دیدنش ولی همون زیر چشمی هم که ببینمش دلم اروم میگیره و روحیه میگیرم، ولی بروز نمیدم که به خاطر اون اومدم

همونجور که قبلا گفتم شاید در از اینهمه تعطیلی دوسه بار بیان ولی همه تعطیلی ها رو میرم البته الان با مویی سفیدتر

راستی فردا هم جمعست الوعده وفا

به امید دیدنش

خوشحال میشم نظراتتون رو بدونم 

سوالاتون رو بپرسید و حدس میزنید اخرش چی بشه

شاید سوال خیلی هاتون باشه که الان رز کجاست

رز اخرین کنکوری که برگزار شد علی رغم تلاش زیادش ولی رشته دلخواهش که فرهنگیان یا دانشگاه ملی تو شهرمون بود رو نیاورد و خانوادش هم اجازه رفتن به دانشگاه های دیگه رو بهش ندادن

الانم برای کنکور سال اینده میخونه

اسم هامونم مستعار بود

منم تو 24 سالگی هستم رز هم داره 19 سالگیش رو پر میکنه و از اخرین باری که باهم در ارتباط بودیم پنج ماهی میگذره

فکر کنم اسم واقعیه عشق اسی هست ک یهو اشتباهی تایپ‌کرده۰😉

اگر بود که میگفتم، بین این دوتا اسم از اول دو دل بودم رز رو انتخاب کردم، اون یکی هم تو ذهنم موند قاطی کردم یکجا

استارتر عزیز ، عشق یک طرفه راه ب جایی نمیبره به خدا قسم نمیبره عزیز دل ، زندگیتو تباه نکن رز حتی دوستت نداره از داستانت چنین برداشتی کردم ک رز اونی ک تو میخوای نیست اخلاقاش فرق داره رفتاراش فرق داره ، حتما موقعیت های بهتر از رز داری ،

تا خدابنده نواز است به خلقش چه نیاز....
خیلللللی خوودتو کوچیک میکنی که هنوزم می ری خونه مادربزرگش ،خیلی کارت اشتباهه 

منکه میرم اونجا اصلا بهش محل نمیدم، رودررو بشیم صورتمو ازش برمیگردونم اصلا نگاشم نمیکنم

منکه دلیلم رو گفتم برای دلتنگی خودم میرم

میدونم چیکار کنم که یک وقت فکر نکنه به خاطر اونه

ولی با خانوادش و پدرش رابطم خوب شده و بگو و بخند دارم ولی به خودش اصلا محل نمیذارم

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687