سر یه سری ماجراها خودش با من سروسنگین شد. ولی من باهاش عادی بودم و شخصیتمو پایین نیاوردم که بخوام باد کنم.
ببعد شنیدن خبر بارداری من وفتی یروز منو دید اصلا تبریک نگفت و بروی خودش نیاورد فقط شوهرش که گفت . شما خیلی مراقب کرونا و ... باشید اونم گفت اره مراقب باش همین.
بعد یروزم زنگ زد به شوهرم و به اشتباه یه حرف و مشاجره رو انداخته بود گردن من که من و شوهرم دوروز بخاطرش اعصابمون لهم ریخت و بعد فهمیده بود اشتباه متوجه شده. مادرشوهرم گفت اشتباه کرده.
از اون موقع تا حالا که من ۷ ماهمه یه زنگ رو به من نزد حالمو بپرسه. حتی وقتی کرونا گرفتم زنگ نزد حالمو لپریه و بهد که شوهرم کرونا گرفت زنگ میزد به اون و حال منم میپرسید دیگه.
منم از لجم .. چند هفته پیش مامانم میخواست تاسیانه بیاره واسم. دعوتش نکردم. فقط مادرشوهرمو دعوت کردم.
مادرشوهرمم عین برج زهرمار اومد و رفت.
ولی واسم مهم نیست. 😂