دیشب خونه مادرم بودم ساعت ۷اینابود دلمون شیرینی خواست 😑منم یه چادر رنگی انداختم سرم و گفتم من میرم بخرم رفتم قنادی شیرینی خریدم اومدم وخوردیم و آخرشب برگشتم خونه الان مادرم زنگ زد گفت چند نفراومدن گفتن اومدیم خواستگاری دخترت 🙄مادرم گفته من دختر توخونه ندارم دخترام ازدواج کردن پسره هی میگفته نه مطمئنم اومد تواین خونه ازاونااصرار ازمادرم انکار مادرم گوشیشو باز کرده و گفته این عکسای دخترام کدومشونو دیدی ؟پسره منو نشون داده گفته همین بود خودشه دیشب توقنادی دیدمش😒مادرم گفته اون دوتا بچه داره خدا شفاتون بده
حالا الان که با مادرم حرف میزدم شوهرم متوجه شدو قاطی کرد گفت نشونش بدین پیداش کنم پدرشو درارم بدجور عصبی شده