نمیدونم چرا از اون موقع ناراحتم هر کار میکنمم دلم آروم نمیشه با اینکه بعد فهمیدم چرا همسرجان داد زدن سرم ولی بازم اینجوریم .رسیدیم خونه کلی نازمو کشیدن و شام درست کردن ولی اصلا نمیتونم حرف بزنم
......دیشب با آبجیم که تازه فهمیده باردار رفتیم بیرون یهوییی ماشینشون خراب شد .تا زنگ بزنیم ایران خودرو منم زنگ زدم همسرجان اومدن ...خلاصه مجبور شدن بکسل کنن فهمیدن ماشین کلا فرت شده ما ها رفتیم خونه مامانمون تا آقایون بیان دنبالمون بعد تو راه برگشت من هوس شیرینی کردم رفتم گرفتم سوار ماشین شدیم یه ماشین بهمون گیر داد هی میومد جلومون .من گفتم تو رو خدا یه کاری کن بزار بره من حوصله ندارم و بعد ۵ دقیقه رفت ...هی گفتم همسر تند نرو