داستان ازینجا شروع میشه
۸سال پیش شوهر من اعتیاد داشت ب هرویین
چند ماهی با یه آقایی رفیق شد که اونم مثل خودش😑.خاک بر سرش.خلاصه زن این آقا یه روز زنگ زد ب گوشی شوهرم من برداشتم گفت بگو چی از جون ما میخواین برا چی میاد دنبال شوهرم میرن خونه میگیرین مواد کشیدن .داد بیدادکرد .منم ی چیزایی از شوهرم میدونستم .اشک اومده بود تو چشمام
گفتم محمد چرا اینجوری شدی .چرا این چیزا رو مصرف میکنی بفکرم بچمون باش.
پدر مادر شوهرم نمیدونستن .وقتی فهمیدن سری اومدن تهران و شوهرم بردن کمپ(اینم بگم شوهر من آدم لات و بیکاری نبوده.ساختمون ساز بود و موقعیت اجتماعیمون یه چیزی شبیه عالی .
بعد ۳ ماه ترک دیگه دور مواد خط کشید.
اون آقا هم ما ازش خبر نداشتیم.