سردم بوووود داشتم یخ میزدم بعد داشتن راجب عملم که سنگین بود باهم حرف میزدن منم ترسیدم پاشدم بپیچونم که گرفتنم گفتم میخوام برم دشویی درازم کردن برام سوند وصل کردن منم انقدددد گریه کردم که بیهوشم کردن از اخر
خیییلی حس بدی هست ! یه حالت مثل برزخ می مونه .
چند وقت پیش که یه جراحی داستم با شوهرمم دعوام شده بود تو اتاق انتظار بودم و فقط بغض کرده بودم .چقدددر دلم می خواست فقط یک بار دیگه شوهرم رو ببینم ولی مادرم اجاره نمی داد و خودشم نمیومد ! 😥نشسته بودم که یهویی اسممو گفتن فکر کردم نوبتم شده رفتم بیرون پرستار دستمو گرفت و برد بیرون و گفت برو اونجا ! یکم رفتم جلو دیدم شوهرم دم در اتاق عمل وایساده! 😭وای خدای من فقط پریدیم تو بغل هم نیم ساعت تو بغل هم فقط بلند بلند گریه می کردبم .آخه قرار بود بعد از عمل از هم دیگه جدا بشیم !😔پرستارها و دکترها اونقدر تعجب کرده بودن و می گفتن این دیونه ها برا چی گریه می کنن ! ولی مطمئنم اگر شوهرم نمیومد من واقعا می مردم ! تازه اونجا فهمیدیم چقدر همدیگه رو دوست داریم و الکی فقط لج کردیم .
سلام شما وکالت قبول شدید؟
نه . بعد از خوب شدن حالم برگشتم خونه ...فهمیدم خیلی چیزها رو به اطرافیان خصوصا مادر های دو طرف نباید گفت ! و شوهرم فقط می خواسته قدرت و اقتدارش رو نشون بده ولی با لج بازی و گوش کردن حرف این و اون بدتر و خراب تر کرد!
مادرشوهرم بعد ها گفت وقتی نبودی شوهرت مارو دیونه کرده بود و روزگارمون رووسیاه ! کارش هر روز دعوا و بحث با این و اون بوده! چند باری از پارکینگ با حالت غش و ضعف برده بودن بالا !
حالا مردی که هیچ وقت احساساتش رو بروز نمی ده تو نبود من چه کارها که نکرده بوده .مادرش می گفت فقط خواهش می کنم برید سر خونه زندگیتون ! 😆
