امروز نامزدم با خانوادش رفتن دهات پدریشون شب خیلی ناگهانی،چرا که یکی از عموهاش اونجا زندگی میکنه نصف شبی زنگ زدن گفتن بیاین اینجا با هم باشیم اینم ناچار علی رغم اینکه بخواد رفت مجبور بود مادر پدرشو ببره😔
هی گفتم خطرناکه جادست
کرونا از این طرف
ولی اونم تقصیری نداشت ک😔گفت برمیگردم شب
اما الان ب زور نگهشون داشتن😔
دارم خفه میشم😔هی اشک میاد از چشمم😔
در جواب اونایی ک میگن چرا نرفتی باید بگم چوم ما هنوز عقد نکردیم بخاطر کرونا😔