از خود از زندگی از همه از بچه هام که دستوبالمو بستن از خدا که صدامو نمیشنوه از دعاهایی که میکنم مستجاب نمیشه از گریه کردنای بچه هام ن کارامو میکنم ن به زندگیم میرسم ن میتونم برم جایی از شوهرم که هر چی میگم میگه عجله نکن درست میشه از همه چی از این که حالا میخوام برم ارایشگاه کسی نیست بچه هامو بگیره شوهرمم میگه بری چکار خوبه خیلی خسته شدم ای خدا شکرت