2752
2734

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، 

 خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، 

 خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

اون روز رسید نمیدونم چ حسی بود ولی قشنگ بود حس عجیبی داشتم ک تو عمرم نداشتم تو اشپزخونه مشغول بودم ک یهو گقتن برید تو اتاق حرفاتونو بزنید البتع تو اشپزخونه کاری نبود وقتی مامانم گف باهاش برو قلبم چنان میزد ک داشتم دیوونه میشدم گفتم توم بیا گف برو ببینم من کجا بیام اروم اروم رفتم با خجالت رفتیم تو اتاق خودش قبل من وارد شد و وقتی من رفتم تو پشتش ب من بود من نشستم زمین و اونم کنار بخاری ۹۵اسفند بود بد جور استرس داشتم اونم ب حرف نمیومد همینش رو مخ بود گفتم ببخشید قبل هر چی ی سوال دازم گف بفرمایید گفتم ب خواست خودت اینجای یا خانوادت گف معلومه خواست خودم من دوستت دارم بچه ها باور کنید اون لحظه غیرارادی چنان تپش قلب داشتم ک ب سرفه افتادم ک ضایع هم بود خودمو جمع کردم و گفتم تو از گذشتم خبر داری گف اره و برام مهم نیست از این ب بعد مهمه من ی همدم میخوام و ن گذشتت برام مهمه و ن ب روت میارم حرفامونو زدیم و گفتم تنها خواسته من از تو برا زندگی راز داریه همین خلاصه رفتیم پایین جیغ هورا ک بله شد بله رو گرفتن

چقدر سخته دوریت نفسم من توبه کردم امیدوارم توم منو بخشیده باشی🙏🙏🙏🙏🙏
2731

خیلی زود عقد کردیم روز ب روز بیشتر بهم علاقه مند میشدیم و خیلی روزای خوبی داشتیم تا روزی ک باهم لب ی چشمه حرف میزدیم گفتم من ی مشکلی دارم گف چی گفتم من هیچوقت نمیتونم زن بشم گف مگه میشه گفتم ازه شده دیگه گف حلش میکنم نگران نباش گفتم دست تو نیس گف اتفاقا دسته منه انقد گفتیم و گفتیم و من گریه کردم گفتم نمیخوام از دستت بدم بخاطر قضیع جسمم سکوت کرد و از اون روز سعی میکرد بهم نزدیک بشه تا اینکه بعد چهار ماه دکتر و دارو و ژل و اینا من بلاخره زنش شدم همه چی خوب بود تا اینکع یکماه گذشت حالتام عوض شده بود کم کم فهمیدم حاملم حالم خیلی بد بود از ی طرف هشت ماه بعد عروسیم بود هر کاری میکردم عروسی رو جلو نمینداختن 

چقدر سخته دوریت نفسم من توبه کردم امیدوارم توم منو بخشیده باشی🙏🙏🙏🙏🙏

چرا خدا به کسایی که ذره ای لایق نیستن بچه میده؟ چرا خدا به بعضیا که حسرت بچه دارن،بچه نمیده؟ 

خدا تو دستمو بگیری،شاید به مو برسه ولی پاره نمیشه/قسمتی از دلنوشته میرزا تقی خان امیرکبیر در شب قدر:خدا،امیر تویی،کبیر تویی،تقی همون شاگرد آشپزه،تو راه رو بهم نشون بده .../ کار خوبه خدا درست کنه،سلطان محمود کیه( اینو سرچ کنید)/خدا هر کی که این امضا رو میخونه حس خوشبختی رو بهش اعطا کن

انقد تلاش کردیم ک نگهش داریم ک بچه بزرگتر شد تو شکمم دیگه راهی جز سقط نبود شوهرم با دکتر حرف زد خدا میدونه چقدر حالم بد بود اخر با هزار تا بدبختی رفتیم بچه رو سقط کردیم بازم من و افسردگی شدیدم فقط گریع میکردم از ی طرف درد سقط هیچکس جز پدر و مادرشوهرم نفهمیدن من حاملم و حتی بعد سقطم نفهمیدن و عین ی راز موند ولی دیگه ذوق قبلو نداشتم همیشه ی چیز بود ذوقمو کور کنه روز عروسی رسید و رفتیم سر خونه زندگیمون خدا میدونه بهترین روزام بودن ن دغدغه ای ن بابایی ک داد بزنه هیچکس نبود فقط خودم تا شب بعدشم شوهرم میومد و همه چی نرمال بود بعد ازدواج با شوهرم درسته سختی هم کشیدم ولی زندگیم تغییر اساسی کرد واقعا هنوزم از ته دل دوسش دارم بعد چهار ماهم حامله شدم الانم ی پسر دوساله دارم

چقدر سخته دوریت نفسم من توبه کردم امیدوارم توم منو بخشیده باشی🙏🙏🙏🙏🙏
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687