2410
2553

بچه ها میخوام داستان زندگیمو بنویسم میترسم کسی نیاد تاپیکم و ضایع بشم

چقدر سخته دوریت نفسم من توبه کردم امیدوارم توم منو بخشیده باشی🙏🙏🙏🙏🙏


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

اگر دست قلمت خوب باشه پربازدید میشه منم لایک کن

همینجا مینویسم خیلی تایپ میکنم یهو میذارم

چقدر سخته دوریت نفسم من توبه کردم امیدوارم توم منو بخشیده باشی🙏🙏🙏🙏🙏
2720
2714
منم همین حسو دارم

نه اشتباهه ، همه چیز از فکر ما ایجاد میشه ، اگه فکر کنی بدبختی روز به روز بدبیاری میاری و اگه فکر کنی خوشبختی هر چند کم ، چیزای خوب تو زندگیت میاد

با عشقم ازدواج میکنم ، عشقم : پولدار😎 ، مهربون🤗 ، باوفا⁦👩‍❤️‍💋‍👨⁩ ، دوست داشتنی🥰 ، با ادب🙂عاشق هم میشیم💓💖 و به پای هم پیر میشیم🧓👵❤️⁩⁦❤️⁩

منم لایک کن وقتی گذاشتی 

خدایا خیلی دوستت دارم میدونم که تو هم دوستم داری 😘😘😘 مامان عزیزم دلم برات تنگ میشه تا همیشه کاش وقتی بودی بیشتر بهت میگفتم دوستت دارم بهت میگفتم قدرتو میدونم برام عزیزی ، خدایا حالا که اونجا پیش توئه از طرف من ببوسش😞

امیدوارم خوشتون بیاد ولی این دردارو با تمام وجود تجربه کردم


💗💗💗💗

از اطرافیان شنیدم وقتی یکسالم بوده در اثر ضربه ای ک بابام بهم زده از پله ها افتادم پایین و تشنج کردم بابام ادم خیلی عصبی بود و مادرم تا حدی مهربون بود مستاجر بودیم چون بابام خونشو بی اجازه مادرم فروخت و با پولش ی ماشین خرید و ب نقطه صفر رسید!!!

دکتر گفته بود تا هفت سال اگه شوک ب این بچه وارد بشه باعث میشه تشنج شدید تری بکنه و احتمال داره فلج یا مشکل ذهنی پیدا کنه برای همین حداقل اون چند سال زندگی معمولی داشتم از اول دل نازک بودم ی دختر مو مشکی لاغر با ظاهری نسبتا خوشگل بودم ولی بعد اینکه هفت سالم تموم شد خوشی هامم تموم شد چون بابام انگار خیلی چشم انتظار بود تا هفت سال تموم بشه ی خواهر بزرگترم داشتم وقتی از مدرسه میومدم سر کوچکترین چیز بابام دست ب کمربند میشد و تا حد مرگ کتکمون میزد مخصوصا ک من ی دختر ضعیف و کوچیک بودم ضربه های کمربند باعث میشد چن شب تو خوابم نتونم جا به جا شم مادرمم کاری ازش برنمیومد به شدت از بابام میترسید حرفی میزد اونم کتک میخورد انقدر فضای خونمون همیشه بد و متشنج بود که منو ابجیم واقعا دیگه میترسیدیم هر شب دعوا کتک فریاد خواهرم تو سن ۱۴سالگی کم کم شروع ب ارتباط با پسرا کرد چون میخواست برا ی لحظم شده مشکلات خونرو از یاد ببره بابام هر چن شب ی بار میرفت و تا صبح معلوم نبود کجاست و مامانمم میبرد منو خواهرمم هیچی برا خوردن پیدا نمیکردیم من گریع میکردم گشنمه شام میخوام ابجیم نیمرو میاورد و من طبق معمول غر میزدم ک نیمرو نمیخوام اونم دلداریم میداد هر جور شده چن لقمه میخوردم اون روزا میگذشتن تا اینکه بابام ب جرم درگیری با ی نفر افتاد زندان سه ماه بهتره بگم تنها دوره خوب زندگیمون همون چن ماه بود چون خونه خودمون نیمه کاره بود اونو مامانم هرجور شده تکمیل کرد و و رفتیم خونه خودمون درسته خونه سوت و کور بود ولی دعواییم نبود تا اینکه کم کم دلتنگش شدیم گاهی با تلفن باهاش حرف میزدم و بغض میکردم سه ماه تموم شد و ازاد شد و بازم بدبختیامون شروع شد رابطه پنهانی خواهرمو فهمید و تا حد مرگ کتکش زد طوری ک خواهرم دیگه داشت از حال میرف و من چقدر ترسیده بودم مادرمم عین خیالش نبود انگار شکنجه گاه بود خدا میدونه چقدر روحیم از بین رفت بعد از اون ماجرا خواهرم همون دوس پسرش اومد خاستگاریشو هرجور شده عروسی کردن و رفتن سر خونه زندگیشون حالا نوبت من بود سر اینکه چرا کفشارو جفت نکردم کتک میخوردم چرا ی لباس زمینه کتک میخوردم فوش های ناموسی بهم میداد از خجالت اب میشدم  بهم تهمت میزد و کتکم میزد میگف پولامو برداشتی ه ر   ز  ه و کتکم میزد میگف با یکی دیگه ای خدا اون روزو نمیاورد ک یکی ب خونمون اشتباهیی زنگ میزد انقدر میزدم ک نا نداشته باشم 

چقدر سخته دوریت نفسم من توبه کردم امیدوارم توم منو بخشیده باشی🙏🙏🙏🙏🙏

اووو طولانی شد

 اقاا هستم عزیزم عزیزم نکن   یاگلم افتاااد؟(واسه خودتون گفتم تا نگید ا وا نمیدونستم اقاایید)خیال خنده های تو/شدآرزوی هرشبم/به چشم های تو قسم/که جان رسیده برلبم/خزان شدو نیامدی/عزیز لحظه های من/اگر ندیدمت تورا/تو گریه کن برای من/ ای عشق/ تمام حسرت هنوزم/دلیل آه سینه سوزم...
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2712
2687