چند مدت پیش میخواستم برم جایی کار داشتم خیلیم عجله داشتم اتوبوسم یکیش رفت که بهش نرسیده بودم همینجور که تو ایستگاه تنها بودم یه ماشین هی بوق میزد ول کن نبود هی می گفت بیا سوار شو اینقد گفت که من احمقم سوار شدم ( تا حالا با هیچ پسرے ارتباط نداشتم و اهل دوستی و اینا هم نبودم یه اتفاقاتیم تو بچگی واسم افتاده بود که بی تاثیرم نیس )
خلاصه گفت بیا دوست بشیم و بعدا تو زندگیت واسه شناختی که از مردا پیدا می کنی خوبه منم گفتم من که تا حالا همچین تجربه ای نداشتم ضرر نداره مگه چی میشه
بعد از چند دقیقه که گذشت یه رفتارایی از خودش نشون میداد که فهمیدم ادم درستی نیس و پیاده شدم ولی اون کاراش باعث شده من حس خیلی بدے داشته باشم عذاب وجدان گرفتم نمیدونم چیکار کنم که فراموش کنم