من توتابستون بامامانم بیرون رفتیم که دوست بابام منو مامانمو دید سلام علیک کردوگفت پسرمن قصدازدواج داره بهش گفتم ازشهرخودمون یه دختر نجیب برات پیدامیکنم وبهمون گفتم نمیدونستم دختر دم بخت دارین وگفت باخانمم صحبت کنم بهتون میگم گذشتو گذشتو گذشت (دوست بابام تابستون وبهار توشهرستان هستن توپاییزوزمستونم میرن شهریکه پسرش کارش اونجاست)همیشه بابامو دیدنی سلام علیک میکردن اما گذاشت دوروز قبل رفتن به اون شهرشون اومد به بابام گفت من دخترتو برای پسرم میخوام به خانومتم گفتم میام خواستگاریش اما کی رو نمیدونم اما میام
خب میذاشت وقتیکه میخاست بیاد میگفت خیلییییییییییییی پسرخوب وپولداری داره کاش بیان بنظرتون میان خب کی میان تورو خدانگین چقدر هولی واقعا پسرخوبی داره هرجاخواستگازی برن نه نمیشنوه
معذرت میخام که تاپیکم تکراریه🙏😔😔😂