یادش بخیر چند سال پیش با پسرم و پدرومادرم رفتیم سوریه...تا رسیدیم هتل بابام گفت من میرم حرم و ما تو هتل موندیم...بابام خیلی دیر اومد چون کارت هتل همراهش بود نگران نبودم اما مامانم نسشته بود گریه میکرد میگفت اگه زن عربا باباتو ببرن من چکار کنم🤣🤣با جدیت هم میگفت من و پسرم انقدر خندیدیم آخر سر دید ما خیلی میخندیم فحشمون داد و ماهم ساکت شدیم😄😄
هنوز پسرم یادشه و اون یفر خیلی خاطرات خوبی داشتیم
بچه هه تروخدا برا مامانم دعا‌کنید جواب ازمایشش منفی بشه
اینکه بابام قربون صدقه مامانم میره
مامانمم حوصله نداره همیشه ، با عصبانیت بلند میشه میره😂
به داداشم گفت پدرسگ
منم گفتم چرا به خودت فحش دادی
گفت اع خودم باباشم😐😐
وقتی بابام اولین بار ماشین خریده بود مادرن اصلا عادت نداشت اومده بود با ما عقب نشسته بود بعد بابام از تو اینه گفت پس کی بیاد جلو بعد مامانم گفت وای فراموش کردم باز رفت جلو نشست ماهم میخندیدیم🤣🤣🤣🤣🤣
پدرم دوتا پفک خریده بود یکی برای من یکی برای مادرم
مادرم خورد من گفتم خوابم میاد مال من باشه برای فردا
نصف شب بیدار شدم برم سرویس بهداشتی دیدم تو تاریکی نشستن تو آشپزخونه دارن پفکمو میخورن نامردا😐😐
