دوسال باهم بوديم...به قصدازدواج
هر هفته بامامانش حرف مي زدم...خواهرش هرروز بهم پيام ميداد
ي سري ازفاميلاشون مي دونستن اصلا قرامون ازدواج بود...عيذپارسال ميخواستن بيان كه بابام هي شرط گذاشت
من زياد بهش گيرميدادم ك كجايي چكارميكني واينا
ديشب چنددقيقه انلاين بود ولي پياممو سين نمي كرد بهش گفتم باكي چت ميكني چراجواب نميدي
دعوامون شد...همو بلاك كرديم
یعنی دیگه نمیخوام کسی تو زندگیم باشه تنهایی برام بهتره. درضمن کافر همه را به کیش خود پندارد
اينم اس ام اس كرد
نكنه دلش ي جاي ديگه گيرع؟