من کار دولتی خیلی خوبی دارم
همش دوران جوونی نگران بودم خواهرم رفت کانادا دکترا گرفت من لیسانسم بعد چند سال فوق گرفتم
من همه چی داشتم ولی چشمم دنبال مهاجرت و دکتری بود که نشد که نشد از زندگی خوبم لذت نبردم دنبال موفقیت بقیه بودم
بعدا که جا افتادم فهمیدم هر کس قسمت و سهمی از زندگی داره به زور نمیشه تلاش خوبه اما تلاش برای بهتر شدن خودت
فرصت بچه دوم رو با رویای مهاجرت و کاراش از خودم گرفتم الان دیره من ۴۴ سالمه و دخترم ۱۵ و شوهرم ۵۲ دیگه بچه دوم دیره
به هر دری زدم هر دری که بریم کانادا عین طلسم نشد شرایطشم داشتیم
اینو میگم برای دل خودت باش من دنبال این بودم کسی فکر نکنه از خواهرم کمترم که البته من واقعا ازش سر بودم اما سرنوشت عین آب خوردن بردش کانادا و بعدشم آمریکا زندگی رویایی داره
به سرنوشتت قانع باش و به نسبت خودت رشد کن عذاب نده خودتو