از روزاییکه هر روز خونه ی ما بود وراحتی و آسایش رو ازم چندبن سال گرفت بگذریم حالا...
چن سال پیش هم عید بود من اتاق بالایه خونه ی مامانم دراز کشیده بودم
شوهرم و بابام و این عوضی پایین بودن
یهو.زنگ در رو زدن عموم اینا بودن این آشغالم مثلا نمیخواست باهاشون روبه رو بشه اومد بالا در اتاق رو با انگشت دوتا زد بعد اومد تو سریع!
واقعا همسرم چقدر آقا و صبور...
من خوبه لحاف کشیده بودم روم کشیدم سرم گفتم وای یعنی چی این چه کاریه با لحاف خودمو کشیدم طرف روسریم برداشتم سرم کردم رفتم یک طول کشبد تا پیدا کنم...
همسرم به رویه خودش نیاورد
ولی بعد برگشتنم تا یک ماه باهام قهر بود و میگفت تو این اجازه رو دادی که انقدر راحت باشه باهات بیاد اتاق تنها باهات درم ببند