پروترین خواستگار من یکی از هم دانشگاهی هام بود که با هزار التماس و خواهش و تمناش بالاخره بهش اجازه دادیم که بیاد خواستگاری (گفتیم دلش نشکنه بگه راهمون ندادن و بذاریم بیان و بعد بگیم نه و برن، چون هر چی به پسره میگفتیم نه با التماس میگفت فقط بذارین حداقل یه جلسه با خانوادم بیام نظرتون عوض میشه تو را به خدا و...
(از نظر مالی و فرهنگی و اجتماعی خیلی پایین تر از ما بودن یه چیزی در حد صفر و صد)
خانومی که شما باشین اومدن خواستگاری
آقا پسر با پدر و مادر و دو تا خواهر و عمش و زن عموش!
از در که وارد شدن یه نگاهایی میکردن انگار اومدن نمایشگاه نه خواستگاری و زل زده بودن به در و دیوار و بعد همشون حسابی باد کرده بودن و خودشون گرفته بودن بخصوص خواهرای پسره و عمش!(کار دنیا بر عکس شده بود انگار اونا جای ما بودن ما جای اونا😂😂😂)
بعد مادرش لب به سخن گشود و به بابام گفت آقای فلانی پسر من نه خونه داره نه ماشین نه پس انداز
ما خودمونم هیچی نداریم بهش بدیم
پسر من خودشه و لباسای تنش
دیگه خودتون میدونین
ما توقع داریم شما زیر بال و پرش بگیرین و یه کار خوب براش دست و پا کنین و یه خونه بهشون بدین البته فقط برای رفاه دختر خودتون میگیما!!!!
پسره هم به نشانه تایید حرفای مادرش سرش را هی تکون میداد
بابای پسره هم هی به زنش میگفت احسنت، احسنت
بقیشون هم ساکت بودن و فقط با نگاهاشون داشتن منو قورت میدادن
مادره هی گفت و گفت...
یهووووو داداشم از کوره در رفت گفت شما اومدین خواستگاری یا اومدین از کمیته امداد کمک بگیرین😂😂😂😂
آقا دیگه لال شدن
بابام کلی صبوری کرده بود هیچی نگفت و تعارفشون کرد به میوه و چایی
چایی و شیرینیشون خوردن میوه های تو بشقاباشونم گذاشتن تو کیفشون پا شدن رفتن!😂😂😂😂