۱۹ سالم بود که دانشگاه آزاد یه شهر دیگه قبول شدم
خوابگاه میموندم و هیچکی اونجا آشنام نبود جز چندتا بچه های همشهری که از قبل نمیشناختمشون
رشتم طراحی صنعتی بود و فقطم سرم تو درس و کتاب بود
همیشه بعد از دانشگاه و بین کلاسا میرفتم توی فضای سبز جلوی دانشگاه مینشستم تا درس بخونم